کمک
نوشته شده توسط : سپهر نامدار

دستم را دراز کردم کمک خواستم!!

دستاشونو! دراز کردن تا دستامو بگیرن!!

نمیدونستم تو دستشون تیغ دارن

نمیدونستم میخوان دستم را بگیرن تا وصله کنن به پاهام...

تا یه جا بمونم و قدرت حرکت نداشته باشم...

اشکام داره همینجور میریزه... من تو مشکلم دارم دست و پا میزنم

اونوقت شما!!! ها به فکر به منجلاب کشیدن من هستید...

شما، هی شما آدمها!!! وقیح تر از آن هستید که حق زندگی داشته باشید

نمیدونم همه ی آدمها! اینجورین یا...

تو را خدا دعام کنید زیادی تنهام... دارم کم میارم جلو این مشکل دیگه!!!





:: بازدید از این مطلب : 339
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: